تجربه های زندگی ما همه یکسان نیست... مثل یه جاده پر از سربالایی و سر پایینی هست.. گاهی حتی تو مسیر زندگی مجبوری بزنی کنار و کمی استراحت کنی..ولی گاهی موقعیت هایی پیش میاد که.....
تجربه های زندگی ما همه یکسان نیست... مثل یه جاده پر از سربالایی و سر پایینی هست.. گاهی حتی تو مسیر زندگی مجبوری بزنی کنار و کمی استراحت کنی..ولی گاهی موقعیت هایی پیش میاد که.....
بخاطر مسافرتی که بنا به دلایلی خیلی طولانی شد از خونه و زندگیم دور شدم تو اون مدت به قدری هوا گرم بود و مدام دل نگران گلهایی بودم که تو بالکن با هزار عشق و محبت پرورش داده بودم. وقتی برگشتم شوکه شدم...
این عنوان همه بچههای دهه ۶۰ و ۷۰ رو میبره به کلاس دوم ابتدایی و درسی که در اون دختری به اسم کبری کتابش رو گم کرده...یادش بخیر، ولی من قرار نیست در مورد تصمیم کبری صحبت کنم..بیا تا بگم قضیه چیه
عشق... کلمه ای که بارها شنیدیم و شاید ساعتها بهش فکر کردیم.. خیلی هامون دنبال تعریفی واحد ازش بودیم ولی غافل از اینکه که عشق فراتر از چیزی هست که تو ذهنمون تصور می کنیم..
همه ی ما تو زندگیمون روزهایی رو داریم که خیلی برامون سخت میگذره. لحظه هایی که تحمل و تجربه اش خیلی آزار دهنده است. لحظه هایی که ما رو از نفس انداخته و نمیتوانیم دیگه به جنگیدن ادامه بدیم..
بگذار یه مثال ساده بزنم
زمین و آسمان بهشته😍... ماه ماه اردیبهشته😍..
هر معلم کلاس اولی الان دغدغه جشن الفبا داره ولی من تو این مورد اصلا نگرانی ندارم. حالا در ادامه میگم چرا....
خیلی شکه و ناراحتم. اصلا نمی دونم چه اتفاقی افتاده که تمامی روز نوشت هام حذف شده
. حذف ناگهانی اونم برای همه پست هایی که با این عنوان بود. عجب... مثل خودکشی دسته جمعی نهنگ ها.
باید بگردم و پیداشون کنم و مجدد همه رو پست کنم. بعضی از روز نوشت هام رو خیلی دوست داشتم.
امروز اومدم از کلاسم بنویسم. روز بدون کیف و شادی و شعف بچه ها و تقارن آن با فصل بهار و کلاس اول و در نهایت با من که کودک درونم سونامی به پا کرده....چه شود.
تمامی بند بند مهره های کمرم از هم باز شده، انقدر که تک تکشون رو بغل کردم و قربون صدقه ی چهره نازشون و صداقت کلامشون رفتم.
امروز با خودم فکر می کردم که چقدر عجیبه که من تا حالا معلم های دوران تحصیلم رو بغل نکردم. چقدر همه چیز تغییر کرده... !!!
پ ن: در 48 ساعت گذشته کلا 3 ساعت خوابیدم و این خیلی بده.....
سلام.سال نو با تاخیر فراوان مبارک..
مدتی نبودم و نشد پست بگذارم. ولی حالا بازگشتی پیروزمندانه دارم..😂😂البته اینم بگم تو اینستاگرام بودم و مشغول به اشتراک گذاری احوال کلاسم و...
ان شا الله بعداز این خاطرات همکارانم و کسانی که برام ایمیل کردن با نام مستعار گونه و... براتون میگذارم..امیدوارم به کار کسی بیاد.راه های ارتباطی هم که مشخصه..پس اگه کسی تمایل به ارائه تجربیاتش رو داشت بهم اطلاع بده. بزودی با پست جدید در خدمتم...
سعی می کرد آرامش خودش رو حفظ کنه، شاید فکر می کرد اینطوری متین تر بنظر میاد..ولی گاهی نگاه های سنگین و منتقدانه باعث میشد که نتونه به اعصابش مسلط بشه و انگار همه چیز دست به دست هم میداد تا این اتفاق نیفته..کم کم داشت از آخر هفته ها و تعطیلات بیزار میشد، چون تو این روزا حال و هواش بارونی بود...
حالا از نیمه راه گذشته و کم کم داره به ته خط می رسه..دیگه پوستش کلفت شده و کمتر با هر تشری دلش می لرزه و چشماش بارونی میشه، خودش هم به این نتیجه رسیده که داره نفس های آخرش رو می کشه..شاید میخواد خاطره خوبی ازش داشته باشیم...حرفم زمستون هست که میخواد مهلت یه خونه تکونی حسابی بهمون بده...
اگه دارای خانواده هستید این مطلب رو بدون منبع کپی نکنید 😉
وقتی حرف از زمستان میشه همه منتظر برف هستند.مخصوصا دانش آموزان مدرسه...چرا که تعطیلی وسط سال که کاملا هم موجه هست از هر چیز دیگه ای براشون جذاب تره..
حالا امسال روزهای آخر هفته شاهد بارش برف هستیم و موج های جدید سرما فقط پنجشنبه و جمعه رو هدف گرفتن و ظاهرا از تعطیلی خبری نیست..راستش منم ناراحتم..نه بخاطر تعطیل نشدن، بخاطر اینکه آخر هفته میتونستم برم به خانواده ام سر بزنم حالا نمیشه...
ان شا الله که همه در نهایت سلامتی و شادی باشن...و مثل من دلتنگی نکشن..الهی آمین