سرمشق

مکانی برای تعامل معلمان و اولیا دانش آموزان

سرمشق

مکانی برای تعامل معلمان و اولیا دانش آموزان

سرمشق

این وبلاگ به منظور همراهی دانشجویان، معلمان و همه کسانی که جویای علم هستند ساخته و مدیریت می شود.
وبلاگ سرمشق حاوی مطالبی است که توسط اینجانب تهیه شده و چنانچه مطلب از مکان دیگری باشد، حتما منبع آن ذکر می شود.
استفاده از مطالب آزاد است به شرط صلوات
راه های ارتباطی:
Email : f.alamshahi@chmail.ir
Instagram : f.alamshahi71
Telegram : f_alamshahi

آخرین نظرات
پیوندها

۷ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

۱۲
بهمن


حاشیه های معلمی
ارزشیابی ریاضی تموم شد و کلا در گیر تصحیح برگه بودم و مدام به بچه ها رسیدگی می کردم. زنگ تفریح با خیال راحت رفتم تو دفتر نشستم. تو این فکر بودم که بعد از هنر، فصل جدید ریاضی رو با تمرکز شروع کنم.😌
صدای زنگ رشته افکارم رو پاره کرد و معاون با گفتن جمله (طالبان علم انتظارتون رو می کشند) عملا دستور تخلیه دفتر رو داد..😊
اصلا فکرش رو نمی کردم که در کلاس با صندلی خیس شده از برف بازی دانش آموزان مواجه بشم ولی شد🥴
خب از قرار معلوم دیگه نمیشه نشست.. بچه ها مشغول نقاشی و من مشغول مرتب کردم برگه ها و تصحیح برگه های جا مانده آن هم در حالت ایستاده😐..
صدای زنگ حالم رو خوب کرد😌، این یعنی 15 دقیقه رو صندلی نشستن😊..
خرامان و شاد به سمت دفتر مدرسه می رفتم که با صدای (خانم علمشاهی سلام) سر جام میخکوب شدم😶
اون زنگ تفریح با مادر یکی از بچه ها صحبت کردم.. زنگ تفریح تموم شد و دوباره رفتم کلاس و تدریس ریاضی🙄 که اصلا عادت ندارم بشینم، پس فرقی به حالم نمی‌کرد.. زنگ خورد و من در حال مرتب کردن وسایلم و فکر به اینکه بالاخره میرم دفتر و کمی میشینم😍


سلام خانم علمشاهی


😎😎
باز هم صحبت با اولیا و زنگ تفریح تمام شد و من ماندم و خستگی هایم..😖
صندلی هنوز قابل نشستن نیست و زنگ آخره و من حدود 4 ساعتی هست که اصلا ننشستم😟
سخت ولی شیرین ماجرا اونجا بود که یهو زانو هام تیر کشید و بچه ها با نگرانی جویای احوالم بودن😍😍
به وقت یکشنبه های دیدار با اولیا
9 بهمن 1401

  • فروزان علمشاهی
۲۷
آبان

سلام

یکی از دانش آموزانم چند روز پشت سر هم غیبت کرد.از اونجایی که دانش آموز شلوغ کار کلاس بود، همه بچه ها نبودش رو حس کردن و حتی دخترهای کلاس می گفتن کلاس بدون اون انگار کلی کمبود داره..جالبه که همیشه همین دخترها از دست این پسر شاکی بودن.

خلاصه که شنبه باورود به کلاس متوجه وجود این دانش آموزم شدم.از بدو ورود شروع کرد به شلوغ کاری و خندوندن کل بچه ها...کلی هم حرف داشت در مورد اون چند روزی که غایب بود و خونه بود.قرار شد خاطراتش رو بنویسه و بیاد کلاس بخونه.

فردا تو اینستاگرام عکس از نوشته هاش میگذارم. راستی این همون دانش آموزم هست که خیلی خوب می نویسه و به اصطلاح قلم خوبی داره.تو پست های قبلی اینستاگرام احتمالا نوشته هاش رو دیدید.

آدرس اینستاگرام f.alamshahi71

  • فروزان علمشاهی
۲۱
آبان

سلام

اول از همه اعلام کنم که من بی طرفم و اصلا فوتبالی نیستم. فقط بعد از این درنظر دارم که خاطراتی کوتاه و جالب از کلاسم براتون بگذارم.

  • فروزان علمشاهی
۲۷
مرداد

نمی دونم چی شد که به ناگاه به گذشته پرواز کردم.حدودای سال۷۷شایدم ۷۸،مطمئن نیستم.یادمه که خیلی بچه بودم.اکثرا جمعه ها وعده ناهار خونه ما بود چون پدرم تو شهر دیگه ای شاغل بود و معمولا حوالی ساعت ۳ بعد از ظهر می رسید خونه و فقط جمعه ها بود که همگی با هم سر یه سفره ناهار می خوردیم. اون جمعه هم اومد.

  • فروزان علمشاهی
۲۳
تیر

در این پست خاطره یک همکار رو گذاشتم که بسیار زیبا نوشتند. پیشنهاد می کنم حتما به ادامه مطلب برید و بخوانید.



چه ذوق و شوقی داشتیم ، با کلی امید و آرزو وارد ساختمان اداره آموزش و پرورش شدیم. سه نفر بودیم که به این ناحیه معرفی شده بودیم. مجید (خودم) ، بهروز و ابوالفضل...

  • فروزان علمشاهی
۰۷
تیر

مخاطب گرامی لازم به ذکر است اسامی مکان ها و اشخاص  حذف شده است.




    ساعت 5:30 صبح روز دوشنبه 1393/07/28 با کلی اضطراب از خواب پریدم. بعد نماز دیگه خوابم نبرد.به این فکر میکردم که امروز اولین روز کارورزی منه، امیدوارم به خیر بگذره....

    از استرس زیاد میل به صبحونه نداشتم.خیلی زود آماده شدم و رفتم حیاط. هوا سرد بود.نشستم رو نیمکت و با همسرم و خانواده ام تماس گرفتم و ازشون خواستم برای موفقیتم دعا کنند.

    ساعت 7:30 بود.کم کم بچه ها داشتند می آمدند.همه روبروی ساختمان آموزشی جمع شدند.وای هوا چقدر سرد شد.آقای ....... که استاد راهنمای من هستن با صدای بلند گفتن

  • فروزان علمشاهی
۰۵
تیر

این مطلب توسط یک همکار نوشته شده است.


تنبیه کردن در گذشته نسبت به الآن خیلی بیشتر بوده است. در گذشته در مکتب خانه ها و اولین مدارس به شیوه فلک کردن دانش آموزان را تنبیه می کردند.تنبیهی در مقابل دیدگان سایر دانش آموزان و از همه دردناک تر اینکه پس از آن همه چوب خوردن  به پا  و تاول و تورم پا دانش آموز را مجبور می کردند که بدود!!!!

  • فروزان علمشاهی