پیشینه خشونت
پرخاشگری و خشونت در شمار آن دسته از پدیدههای اجتماعی است که به رغم تنفر و بیزاری بشر از آن، در تمامی ادوار تاریخ زندگی اجتماعی و تعامل افراد، گروهها، نهادها، ملتها و دولتها حضور ـ پردامنه یا محدود داشته است. روایت وحیانی از تاریخ خشونت، پیشینه آن را به زمانی بر میگرداند که نخستین و کوچکترین نهاد جامعه انسانی متشکل از آدم و حوا همسرش در بهشتمیزیستند و بر اثر خشونت و فریبکاری ابلیس که بر آنها روا رفت از بهشت رانده شدند و بذر کینه و دشمنی کاشته شده میان آدم و ابلیس، با هبوط آن جمله به زمین، به همراه آورده شد. قرآن از این رویداد چنین گزارش میکند:
«و قلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة و کلا منها رغدا حیث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین• فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین [۱] [۲] و گفتیم: ای آدم خود و همسرت در بهشت جای گیرید و هر چه خواهید و هرجا که خواهید از ثمرات آن به خوشی بخورید و به این درخت نزدیک مشوید؛ که در زمره ستمکاران درآیید! • پس شیطان آن دو را به خطا وا داشت و از بهشتی که در آن بودند بیرون راند. گفتیم: پایین روید، برخی دشمن برخی دیگر؛ و قرارگاه و جای برخورداری شما تا روز قیامت در زمین باشد.»
در عهد عتیق نیز، ماجرای خشونت، در بهشت و هبوط آدم از آن ـ با تفاوتهای چندی ـ با همین درون مایه گزارش شده است. [۳]
در پگاه استقرار خانواده آدم در زمین، کانون نخستین نهاد اجتماعی بشری به خون آلوده گشت و انسان طعم تلخ خشونت عریان را چشید؛ در نزاعی که میان دو تن از فرزندان آدم (هابیل و قابیل) درگرفت، یکی از آن دو با خشونت دیگری از پای درآمد و بدین ترتیب، فساد، خونریزی و خشونتی که فرشتگان به هنگام آفرینش انسان از آن سخن گفته بودند، جامه وجود بر تن کرد. عبور کاروان بشری از گردونههای بدویت و توحش و رسیدن به مدنیت و تکامل عقلانی و دانش اندوزی نه تنها از خشونت در روابط اجتماعی چیزی نکاست؛ که با پیشرفت دانش تجربی، گسترش تکنولوژی و صنعت، ابزار و ادوات خشونت با قدرت تخریبی و ویرانگری در ابعاد گسترده به میدان آمد و نیروی خشونتگران را به اندازهای فزونی بخشید که حتی در تصور انسان بدوی و غیرمتمدن نمیگنجید، نازیسم،استالینیسم، صهیونیسم، تروریسم و لیبرالیسم؛ جلوههایی از خشونت امروزین است.
همزادی انسان و خشونت پرسشهایی را بر میتابد؛ از جمله اینکه آیا انسان ذاتا خشن و پرخاشگر است یا تنها در پاسخ به شرایط فکری، فرهنگی، تربیتی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خاص به خشونت روی میآورد؛ اگر شرایط ویژهای سبب رویکرد انسان به خشونت میشود آن شرایط چیست؛ به دیگر سخن؛ آیا انسانها خشونت را میآموزند و یا خشونتگر زاده میشوند؟
هرگاه خشونت عارض بر انسان و برآمده از متن شرایط بیرونی باشد، شناخت آن شرایط و بسترها بایسته مینماید؛ چه در غیر آن نمیتوان به بهبود روابط انسانها و پدیدآیی جامعه دور از خشونتامیدوار بود؛ مگر اینکه بخشی از قلمرو دانشهای روان شناسی، جامعه شناسی و علم سیاست را از همان اوان پیدایی و جدایی این شاخهها از سایر دانشهای بشری، آسیب شناختی خشونت به خود اختصاص داده و به پیشرفتهای چشمگیر نظری نیز نایل آمده است، اما آنچه که سوگمندانه ره به جایی نبرده است و ضرورت بازکاویهای مجدد و دگرباره به ویژه از منظر منابع فرازمینی و وحیانی را سبب میشود، این واقعیت است که رهیافتهای دانش تجربی بشری نتوانسته است، آسیب خشونت را از پیکر اجتماع انسانی بزداید و یا دست کم در کاهش آن نقش مثبت و درخور اعتنا ایفا کند.
این کاستی را شاید بتوان با تحلیل و بررسی آسیب خشونت از نظرگاه دین و آموزههای دینی برطرف ساخت، زیرا که معارف دینی حتی در تحلیل پدیدههای اجتماعی چون خشونت، به دلیل آنکه صبغه غالب آن هدایت گری و تعالی بخشیدن به انسان و جامعه انسانی است، راهبردهای عینی و عملی ارائه میدهد؛ با به کاربستن این راهکردها ـ به ویژه آنکه دچار تنگناهایی چونان قشر بینی، محدود اندیشی و یک سویه نگری در شناخت جهان، انسان و جامعه انسانی نیست ـ میتوان جامعه و روابط اجتماعی پالوده از خشونت و مبتنی بر مهر، مدارا و محبت را پی نهاد و به نظاره نشست.
- ۹۵/۰۸/۰۱